جمعه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۹

کابوس خودکشی nightmare suicide


شب چهارشنبه چهار اسفند لعنتی که خواب خیلی ترسناکی دیدم در خواب من ناگهان خود را بدون روسری و لباسهای بیرون دیدم در کمال بیگناهی بودم ویکی از نزدیکانم دنبالم می کرد هرچی به او میگفتم که من مقصر نیستم فایده ای نداشت و یک وسیله ای که نمیدونم چی بود را به گلویم چند بار زدم و متوجه شدم خون اومد و به خر خر افتادم و باصطلاح یکی از نزدیکانم کاری نکرد و کمکی کسی نکرد به من در اخر با چادری که در خواب یافتم خود را نجات دادم حال بقیه خواب بماند  و....

 فرداش بخاطر ندانم کاری صازمان  باید به پصتخانه می رفتم و ان قبض های کذایی را پسط می کردم رفتار زنی که باید نامه کثافت این صازمان که رییسش ایشاالله بره زیر ماشین و بره زیر گل و ..... را می گرفت .....مثل سگ با من رفتار کرد....به اندازه شعورش بود رفتارش هی می گفت نوشتن یک عدد که کاری نداره..... شب که کابوس دیدم صبح هم این زنیکه بیحیای خراب ..... هر چی دلش خواست به من گفت منم که سردرد داشتم و بزور وایساده بودم مانند ابلهان معذرت گفتم که زنیکه ول کنه و زنک چش غره ای به من رفت و پول را گرفت و بعد دوباره چش غره ای دیگه رفت و گفت بسلامت. خدا لعنتش کنه .
این غلط های املایی عمدی هست ههههههههههههه  
خیلی دلم به حال سادگی و پاکی خودم سوخت که می خواستم کارمند این اداره ها شوم و نمی دونستم که هرچی دریده تر و بیحیاتر بشی پیشرفت می کنی متاسفانه من اینجوری بار نیومدم چیکار کنم خمیره ام اینه نتونستم مثل این زنیکه باشم ......اگه حالشو داشتم به پستخانه دیگر می رفتم - که رفتارشان در شان یک خانم و اقای کارمنده و خداوند اخر و عاقبتشان را بخیر کند-- و هر چی دلم می خواست بار این زنیکه از خدا بیخبر می کردم .....حیف که حالم اصلا خوب نبود و نمی تونستم وایستم ....والا حساب این زنیکه کارمند پصت را به رییسش حواله می دادم
بعدش رفتم یک انتن دیجیتالی بخرم صاحب فروشگاه صوتی تصویری که اشناییت باهاش داشتیم از گذشته ها صحبت شد و خرید اولین ویدیو از ایشان که ناگهان مرد فروشنده شروع به سوالات شخصی کرد که مثلا یاد گذشته کنه و پرسید که بازنشسته شدیییییییییییییی اقا منو بگی سوختم و گفتم ببین چطوری شدم که این بابا اینجوری به من میگه که مرد فروشنده گفت نههههههههههههههه منظورم باز خرید کردنه لفظا کلمه غلط بودهههههههههههههه من گفتم راستی قیافم اینطوری باز نشسته هست که بهت زده گفت نهههههههههههههههههههههههههههه...........................دفعه اول که به مغازه این بابا رفتیم حدود 12 سال پیش بود که همراه با پدرم بودم که با ذوق و شوق وصف ناپذیری ویدیو خریدیم .....پدرم خیلی سرحال بود مادرم پاش شکسته بود و میله گذاشته بود زمینگیر شده بود و بعدا هم کج کج راه می رفت .......اره و مادرم با دیدن ویدیو داشت گریه می کرد و امسال که انتن را خریدم ..... مادرم در این دنیای فانی نیست و جایش خالیست.....
پدرم دیگر توان راه رفتن نداره و تا دو قدم راه میره خسته میشه خدایا شفای عاجل  به همه مریض ها بده و شفا به پدر من هم عنایت نما . امین
پ.ن. وقتی با مکافات رسیدم خونه ناخواسته گریه کردم که چرا باید وضعم به جایی برسه که این حرفها را بارم کنند انقدر هم به دلم بد اومد که تمام لباسها و روسری و چادری که خیلی بندرت سر می کنم و اینبار برام نحسی اورد را انداختم بیرون

پ.ن. الان 2 شبه که با کسی در خانه حرف نمی زنم و تمام خریدهایم را هم خودم می کنم چیکار کنم مامور خرید ندارم و یک نفر دلسوز هم دور و برم  نیست .....یک مشت ادم روانی و مریض اطرافم هستند و هیچ سراغی هم از من نمی گیرند .....خدایا لعنت به فریبا اقا حسینی بی سر و پا که همین حرفها را می زد و سقش سیاه بود نفرین بر او. اطرافیانم مریض بودند مریض تر شدند انهم مریضی روحی که خطرناکتر از مریضی جسمیه ....اگه خدارو داشته باشی تنها نمی مونی ....قل اعوذو برب الفلق......و من شر حاسدا اذا حسد