دوشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۹

● هفدهم ربیع الاول، ولادت زبده بشر، صفوت خوبان و خلاصه فضائل الهی و روزی بسیار بزرگ در تاریخ بشر است. ولادت حضرت محمد "ص".و ولادت امام صادق عليه السلام مبارک باد

طلوع محمد

 زمین و آسمان مکه آن شب نورباران بود،و موج عطر گل در پرنیان باد می پیچید
امید زندگی در جان موجودات می جوشید،هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود.
شبی مرموز ورؤیایی ،به شهر مکه ،مهد پاکبازان ،دختر مهتاب می خندید.
شبانگه ساحت ام القری در خواب می خندید.
ز باغ آسمان نیلگون صاف و مهتابی ،دمادم بس ستاره می شکفت و آسمان پولک نشان می شد.
صدای حمد و تهلیل شباویزان خوش آهنگ بسوی کهکشان می شد.
دل سیاره ها در آسمان حال تپیدن داشت ،و دست باغبان آفرینش در چنان حالت سر گـُل آفریدن داشت.
شگفتی خانه ی ام القری در انتظار رویدادی بود
شب جهل و ستمکاری به امید طلوع بامدادی بود.
سراسر دستگاه آفریتش اضطرابی داشت ،و نبض کائنات از انتظاری،دم به دم می زد.
همه سیاره ها در گوش هم آهسته می گفتند:
"که امشب نیمه شب خورشید می تابد،ز شرق آفرینش اخترامید می تابد".
در آن شب آمنه در عالم سرگشتگی می دید: به بام خانه اش بس آبشار نور می بارد
و هر دم یک ستاره در سرایش می چکد رنگین و نورانی
وز این قدرت نمایی ها نصیب او شگفتی بود و حیرانی
در آن دم مرغکی را دید با پرهای یاقوتی ،و منقاری زمردفام ،که سویش پرکشید از بام و در صحن سرا پرزد.
و پرهای پرندین را به پهلوی زن درد آشنا سایید.به ناگه درد او آرام شد ،آرام
به کوته لحظه ای گرداند سر را آمنه با هاله ی امید
تنش نیرو گرفت و در دلش نور خدا تابید
چو دید آن حاصل کعون و مکان و لطف سرمد را ،دو چشمش برق زد تا دید رخشان چهر احـمـــد را
شنید از هر کران عطر دل آویز محـمـــد را
پس شنید این گفتار وحی را آمنه :
الا ای آمنه ،ای مادر پیغمبر عالم!
سرایت خانه ی توحیدها باد و بشارت باد،سعادت همره جان تو و جان محمد باد.
بدو بخشیده ام ای آمنه ،ای مادر تقوا ،صدای دلکش داوود و حب دانیال و عصمت یحیی
به فرزند تو بخشیدیم کردار خلیل و قول اسماعیل و حسن چهره ی یوسف
شکیب موسی عمران . زهد و عفت عیسی
بدو دادیم خلق آدم و نیروی نوح و طاعت یونس، وقار و صولت الیاس و صبر بی حد ایوب .
بود فرزند تو یکتا، بود فرزند تو محبوب، سراپا پاک سراپا خوب .
دو گوش آمنه بر وحی ذات پاک سرمد بود، دو چشم آمنه در چشم رخشان محمد بود،
که ناگه دید روی دخترانی آسمانی را
به دست این یکی ابریق سیمین ،در کف آن دیگری تشت زمرد بود
دگر حوری، پرندی چون گل مهتاب در کف داشت
محمد را چو مروارید غلتان شستشو دادند، به نام پاک یزدان بوسه ها بر روی او دادند
سپس از آستین کردند بیرون دست قدرت را
زندند آن سوی درگاه خداوندی ،میان شانه های حضرتش مهر نبوت را
سپس در پرنیانی نقره گون آرام پیچیدند ،وز آن شب اسمانی دختران بر عرش کوچیدند.
همان شب قصه پردازان ایرانی خبر دادند :که آمد تک سواری در مدائن سوی نوشیروان و گفت ای پادشه!
آتشکده ی آذرگشسب ما که صدها سال روشن بود، هم امشب تاگهان خاموش شد خاموش .
به یثرب یک یهودی بر فراز قلعه ای فریاد سرداد :که امشب اختری تابنده پیدا شد
و این نجم درخشان اختر فرزند عبدالله ،نوین پیغمبر پاک خداوند است و انسانی گرامند است.
یکی مرد عرب اما بیابان گرد صحرایی ،قدم بگذاشت در ام القری وین شعر را برخواند :
که ای یاران مگر دیشب به خواب مرگ پیوستید؟!
چه کس دید از شما آن روشنان آسمانی را؟
که دید از مکیان ان ماهتاب پرنیانی را
؟!
زمین و آسمان مکه آن شب نورباران بود ، هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود.
بیابان بود و تنهایی و من دیدم که از هر سو ستاره در زمین ما فرود آمد
به چشم خویش دیدم ماه را از جای خود کندند، ز هر سو در بیابان عطر اشک و بوی عود آمد.
بیابان بود و من، اما چه مهتاب دل آرایی. بیابان بود و من، اما چه اخترهای زیبایی .
بیابان رازها دارد ولی در شهر آن اسرار پیدا نیست. بیابان نقشها دارد که در شهر آشکارا نیست.
کجا بودید ای یاران؟ که دیشب آسمانی ها زمین مکه را کردند گل باران.
ولی گل نــه . . . ستاره بود جای گل
زمین و آسمان مکه آن شب نورباران بود ، هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود.
به شعر آن عرب ،مردم همه حالی عجب دیدند. به اهنگ عرب این شعر را خواندند و رقصیدند .
" که ای یاران مگر دیشب به خواب مرگ پیوستید؟!
چه کس دید از شما آن روشنان آسمانی را؟
که دید از مکیان ان ماهتاب پرنیانی را
؟!
زمین و آسمان مکه آن شب نورباران بود ، هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود.
بیابان بود و تنهایی و من دیدم که از هر سو ستاره در زمین ما فرود آمد
به چشم خویش دیدم ماه را از جای خود کندند، ز هر سو در بیابان عطر اشک و بوی عود آمد.
بیابان بود و من، اما چه مهتاب دل آرایی. بیابان بود و من، اما چه اخترهای زیبایی .
بیابان رازها دارد ولی در شهر آن اسرار پیدا نیست. بیابان نقشها دارد که در شهر آشکارا نیست.
کجا بودید ای یاران؟ که دیشب آسمانی ها زمین مکه را کردند گل باران.
ولی گل نــه . . . ستاره بود جای گل."
زمین و آسمان مکه آن شب نورباران بود ، هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود.
روانت شادمان باد.
کجایی ؟ ای عرب ،ای ساربان پیر صحرایی!
کجایی؟ ای بیابان گرد روشن رأی بطحایی!
که اینک بر فراز چرخ یابی نام احـمــــد را ،و در هر اوج بینی اوج گلبانگ محـمــــد را
محـمـــد زنده و جاوید خواهد ماند
محـمـــد تا ابد تابنده چون خورشید خواهد ماند
جهانی نیک می داند که نامی همچو نام پاک پیغمبر مـؤید نیست
و مردی زیر این سبز آسمان همتای احـمـــد نیست
زمین ویرانه باد و سرنگون باد آسمان پیر
اگر بینم روزی در جهان نام مـحـمـــــد "ص" نیست.
مهدی سهیلی

                

               یا امام جعفرصادق علیه السلام ولادت با سعادتت مبارک 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر