دوشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۹

سالهای خاکستر Cinder Years

انگار من هم با مادرم مرده ام این تیتر لعنتی و نفرت انگیز از داستان مجله زن روز سالهای دهه شصت شمسی و دهه هشتاد میلادی ....به یاد دارم / متاسفانه داستانهای سراپا دروغ و اراجیف سرتاپا چاخان این مجله معلوم الحال را می خواندیم و منفی بودن ان  در زمانه شور زندگی تاثیر منفی خودش را گذاشت و حال اثرش مشخص شده .....متاسفانه شخصی دلسوزی هم نداشتم که بگوید که این داستانهای دروغ و منفی را نخوان اثر منفی و بدی روی اینده ات دارد...... نزدیکانم برای همه مادربودند و برای بچه های خودشان زن بابا.....
این جملات  انگار من هم با مادرم و خواهرم مرده ام را متاسفانه حس می کنم الان که درطبقه بالای لعنتی مثل حبس شده ها هستم / انگاری من هم  با ان دو عزیز از دست رفته به دیار خاموشان رفته ام .....  سالها از پی هم گذشتند و چند سال از درگذشت دردناک مهندس سهیلا و درگذشت مامان.....مرگ هر دومظلومانه بود ..داغ مرگشان هنوز تازه هست و این را فقط داغداران می فهمند و بس...صلوات و فاتحه ای  برای شادی روح عزیزانتان..... کاشکی این داستانهای منفی و اشغال را هرگز نخوانده بودم که اثر منفی روی زندگیم بگذاره..... نویسنده از خدا بیخبر این داستانها را که راضیه تجار نامی بود را واگذارش می کنم به خدا .......

ز خاک من اگر گندم بر آید
از آن گر نان پزی مستی فزاید

خمیر و نانوا دیوانه گردد
تنورش بیت مستانه سراید

میا بی دف بگور من زیارت
که در بزم خدا غمگین نشاید

زخاک من اگر گندم بر آید
از آن گر نان پزی مستی فزاید

بدری زان کفن بر سینه بندی
خراباتی ز جانت در گشاید

مرا حق از می عشق آفریدست
همان عشقم اگر مرگم بساید 

منم مستی و اصل من می عشق
بگو از می بجز مستی چه آید
--- مولانا ---




۲ نظر:

  1. سلام
    اوه نمی دونم اما نسیم منفی خورد به صورتماااا
    راه داره واسه یه مدتی هم که شده این رنگ های سیاه و قرمز رو تبدیل کنی به سفید و زرد و صورتی و بنفش کمرنگ و آبی آسمونی ؟ :دی
    منبع هم که آره نوشته ها واسه خودم به غیر اون یه تیکه شعر که ای وای از این غوغای دل...
    بقیه اش رو خودم نوشتم.
    نوشته زیاد دارم حالا اگه دوست داشتی بقیه اش هم میدم بخونی :دی
    راستی اون دلیل شخصی خودت اگه گفتنی هست بگو بشنویم شاید عبرت ما هم بشه :دی

    پاسخحذف
  2. دوست گرامی با سپاس از حظور و پیام پر مهرتان و اما در مورد مطلبتان اتفاقا داغ هر دو را و بیشتر آنرا به دل دارم و بویژه خواهرم که تشابه اسمی با همشیره شما دارد که دوسال پیش در نوروز سفر کرد خب چه میشود کرد جز سوختن و ساختن و با خاطراتشان زیستن که تکه پایین را همین چند ماه پیش برای خواهرم در وبلاگ نوشتم روح عزیزانمان شاد و یادشان همواره یاد باد.
    خاطرات عزیزان در نبودشان مانند فنجان قهوه ترک یا اسپرسویی را میماند که با تمام عطر و طعم و شیرینی و گوارایی . . . در آخر تلخی ویژه خود را دارد!!!
    در خاتمه از آنجایی که به امیریه اظهار محبت نموده بودید و برای گریز از این حال و هوا برای اولین بار در عمر وبلاگم دعوتتان میکنم به مطلب امروزم که تصاویر زیادی از امیریه میباشد سری بزنید.
    شاد باشید

    پاسخحذف