انگار من هم با مادرم مرده ام این تیتر لعنتی و نفرت انگیز از داستان مجله زن روز سالهای دهه شصت شمسی و دهه هشتاد میلادی ....به یاد دارم / متاسفانه داستانهای سراپا دروغ و اراجیف سرتاپا چاخان این مجله معلوم الحال را می خواندیم و منفی بودن ان در زمانه شور زندگی تاثیر منفی خودش را گذاشت و حال اثرش مشخص شده .....متاسفانه شخصی دلسوزی هم نداشتم که بگوید که این داستانهای دروغ و منفی را نخوان اثر منفی و بدی روی اینده ات دارد...... نزدیکانم برای همه مادربودند و برای بچه های خودشان زن بابا.....
این جملات انگار من هم با مادرم و خواهرم مرده ام را متاسفانه حس می کنم الان که درطبقه بالای لعنتی مثل حبس شده ها هستم / انگاری من هم با ان دو عزیز از دست رفته به دیار خاموشان رفته ام ..... سالها از پی هم گذشتند و چند سال از درگذشت دردناک مهندس سهیلا و درگذشت مامان.....مرگ هر دومظلومانه بود ..داغ مرگشان هنوز تازه هست و این را فقط داغداران می فهمند و بس...صلوات و فاتحه ای برای شادی روح عزیزانتان..... کاشکی این داستانهای منفی و اشغال را هرگز نخوانده بودم که اثر منفی روی زندگیم بگذاره..... نویسنده از خدا بیخبر این داستانها را که راضیه تجار نامی بود را واگذارش می کنم به خدا .......
ز خاک من اگر گندم بر آید
از آن گر نان پزی مستی فزاید
از آن گر نان پزی مستی فزاید
خمیر و نانوا دیوانه گردد
تنورش بیت مستانه سراید
میا بی دف بگور من زیارت
که در بزم خدا غمگین نشاید
زخاک من اگر گندم بر آید
از آن گر نان پزی مستی فزاید
از آن گر نان پزی مستی فزاید
بدری زان کفن بر سینه بندی
خراباتی ز جانت در گشاید
مرا حق از می عشق آفریدست
همان عشقم اگر مرگم بساید
منم مستی و اصل من می عشق
بگو از می بجز مستی چه آید
--- مولانا ---